علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

عید92

سفره ی هفت سین امسال کم خرج تر از همیشه بود،مامان جون یه سبزه ی اضافه داشت بهمون داد،عمه زینب ی ماهی اضافه داشت بهمون داد چون توی بازار روز عید همه ی ماهیا مریض شده بودن ومردن ،وبقیه ی وسایلشوکه از پارسال برای سفره ی باباجونی اینا گرفته بودم  اضافه اومده بودم منم استفاده کردم.راستی این اولین سفره ی هفت سین توی خونه ی خودمون بود لحظه ی تحویل سال دوربینو تنظیم کردم واون لحظه رو با گرفتن فیلم ماندنی کردم.بعد تحویل سال رفتیم به باباجونی ودادایی تبریک گفتیم البته عمه خدیجه ودخترش فاطمه زودتر اومدن واولین کسایی بعد از بودن که تحویل سالوبهشون تبریک گفتیم  وکنار سفره کلی عکس گرفتیم . سفره ی هفت سین ما که سمت چپ آثار شیرینی خ...
15 ارديبهشت 1392

عاطفه ی علی مرتضی نسبت به موجودات زنده

ماهی عید بیچاره  هرسال از دست بچه هایی مث تو چی میکشن .اول که خیلی مودبانه نگاش میکردی وباهاش بازی میکردی. 92.1.1 ولی درست یازدهمین روز عید عاطفتو بدجوری نشون این ماهی دادی و بردیش کنار دهنت وبوسش کردی که سریع انجام دادی فرصت عکس گرفتن پرید91.1.11 ...
15 ارديبهشت 1392

5 شنبه ی آخر سال

متاسفانه 5شنبه ی آخرسال بخاطره ی کارایی که یادم نمیاد(البته فکرکنم یه کاری واسه باباجون پیش اومد)ما نتونستیم عید مردگان در کنار این عزیزان از دست رفته باشیم واسه همین .91.12.25 رفتیم سرخاک بابا بزرگ  و مامان بزرگ بابایی .سراکثر قبرا شیرینی بود و تو همش میخواستی شیرینیارو برداری وبالاخره تو رو با یه سیب که باباجونی خریده بود راضی کردیم. وتوهم این جوری به بابابزرگ عیدو تبریک گفتی ...
15 ارديبهشت 1392

وقتی هوس شستن به سرت میزنه...

یه روزی که حسابی مشغول کار بودم واز جنابعالی غافل،شما که دیدی مامان گرفتاره وی جاهایی رو نشسته شیر آبو باز کردی و ی چیزایی رو با آب حسابی شستی ،من که هروقت خبری ازت نیست میدونم که مشغول خرابکاری وبهتر بگم شیرین کاری هستی اومدم سراغت که دیدیم واااااااااااااای چکار کردی،البته از کارت عصبانی نشدم وحسابی خندیدم وبابا رو صدا زدم که بیاد ببینه چه کار کردی وبابایی هم حسابی ذوق کرد،بهتره خودت ببینی چکار کردی. 91.12.19 بلــــــــــــــــه بخند،ببین با چه افتخاری کفشای بابایی رو نشونش میدی،که ببین چ تمیزشون کردم،میدونی کفشای ما تا چند وقت خشک نشدن خوب بابایی اینم از کفشای شما،حسابی کثیف بودن حتما...
15 ارديبهشت 1392

همایش پیاده روی

سلام فدات شم ی ساعتی میشه از پیاده روی اومدیم هوای بیرون عالیه میدونی  چرا؟؟؟ بخاطره بارونیه که دو روزه داره میباره ،توی این وقت از سال کم سابقه بوده ،نمیدونی مردم چه کیفی کرده بودن،معمولا این وقت سال بارون نمیاد وبارون محدود میشه به عید اونم نم نم .... بابایی گفت:دیگه نمیبرمتون پیاده روی،آخه تو بدجوری حالمونو گرفتی دوس داشتی از هر بلندی بری بالا ،جلوی هر مغازه ای می ایستادی بخصوص مغازه ای که تابلوهای چراغدار درست میکنه،همون طور که چراغا چشمک میزد تو هم میگفتی:بلو بلو بلو بلوو.... واونقدر نگاشون کردی که وقتی این ور اونورو نگاه میکردی چشمات جایی رو نمی دید ،بابا چند متر جلوتر راه میرفت ومنو تو فارغ از دنیا،عین ندید بدیدا اینور ا...
15 ارديبهشت 1392

وقتی حس امپراطوری میگیری

ی روز برای اینکه سرگرمت کنم تا به کارام برسم با پشتی برات خونه ساختم و برات کلوچه خرمایی وخرما گذاشتم وتوهم با اشتها میخوردی وتا یکی از پشتیا می افتاد میگفتی مامان،آهـــــــــه،یعنیبیا درستش کن وبه این شکل لم میدادی ودستور میدادی. 91.12.17 انجارو که با یه مستطیل سیاست خرابکاریتو روی دیوار نشون میده بقیه ماجراها باشه واسه فردا ،شب بخیر نفسم ...
13 ارديبهشت 1392

امپراطور تنبیه میشه

سلام نفس مامان خیلی بلا وشیطون شدی ظهرا نمیزاری منو بابایی بخوابیم تا میایم دراز بکشیم تو شروع میکنی به 1،2،3 گفتن ومیپری روی دلمون وگاهی داری حرف میزنیم یا حواسمون نیست وتو باسرعت میای واونجاست که صدای آخو اوخ منو بابا بلند میشه وتو هم با صدای بلند میخندی،منو بابا هم از این شیطنت تو کلی دوق میکنیم ،مدتیه که محبتت به من فوران کرده ومرتب منو بغل میکنی وتمام صورتمو غرق در بوسه اونم از نوع آبـــــــــــــــــدارش میکنی ،شیرین زبون شدی و موقعی که کلماتو گرد تلفظ میکنی شیرین تر هم میشی.از وقتی از شیر گرفتمت هم تو راحت میخوابی هم من تازه طعم راحت خوابیدنو چشیدم  البته اونموقها هم با وجود سختیاش شیرینیه خودشوداشت.عزیز دلم اوضاع زندگیمون خوبه ...
12 ارديبهشت 1392

روز زن،روز مادر،روزفاطمه هامبارک

بر مـقدم دخـتر پیمـبر صلـوات بر چشمه ی پاک حـوض کوثـر صلوات بر محضر حضرت مـحمـد تبـریک بر مادر شیعیان حــیدر صلوات   سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،                                      نه مرگ ،                                             نه ترس ، سرم فقط ب...
11 ارديبهشت 1392

ما یاتیم(اومدیم)

سلامن علیکم خوبین؟اینبار 9 روز موندم خونه ی بابام خیلی خوش گذشت  5 بار شانس زیارت حرم دانیال روپیدا کردیم وهرپنج بار براتون به نیابت زیارت کردم جمعه شب حدود ساعت 12 شب رسیدیم خونه کلی خاطره وعکس از امپراطور دارم امشب عکسارو کم حجم کردم از فردا شب شروع به نوشتن میکنم. فعلا بای
11 ارديبهشت 1392